چرا تلاش، تلاش و تلاشِ مجدد کلید رسیدن به موفقیت نیست

کتاب داک‌ورت لذت‌بخش است و ایده‌هایی جالب برای والدین دارد؛ مثلاً اینکه هر عضو خانواده باید یک «چیز سخت» بردارد که نیازمند ممارست و تعهد بلندمدت است. مصلحان نظام آموزشی در امریکا و انگلیس دریافته‌اند که عزمْ سلاحی پرکاربرد است که با آن می‌توان به جنگ انتظارات پایینی رفت که می‌توانند جلوی شکوفایی پتانسیل افراد غیرممتاز را بگیرند. اما این ما را به مسئله دردناک طبقه اجتماعی می‌رساند. به‌گفته برخی منتقدانِ داک‌ورت، باور به اینکه عزمْ مهم‌ترین فاکتور است، می‌تواند به این باور تبدیل شود که کودکان فقیر فقط باید سخت‌تر کار کنند یا شخصیت‌هایی قوی‌تر داشته باشند تا از سایرین جلو بزنند.

چرا تلاش، تلاش و تلاشِ مجدد کلید رسیدن به موفقیت نیست

نیواستیتسمن — آنجلا لی داک‌ورت کتاب خود را با داستانی آغاز می‌کند که سراسر زندگی او را عملی انتقام‌جویانه علیه پدرش تصویر می‌کند. پدر داک‌ورت در کودکی‌اش همیشه به او می‌گفت: «می‌دونی، تو نابغه نیستی.» داک‌ورت می‌گوید پدرش نگران بود که او آنقدر باهوش نباشد که در زندگی موفق شود.

در سال 2013، در 43سالگی داک‌ورت احساس می‌کرد که می‌تواند به پدرش نشان دهد چقدر اشتباه می‌کرده است. او به‌خاطر‌ پژوهش‌های خود درباره ارتباط میان شخصیت و موفقیت، به‌خصوص به حساب‌آوردن «عزم» به‌عنوان مولفه‌ای ضروری یا شاید ضروری‌ترین مولفه در موفقیت تحصیلی، فلوشیپ معتبری دریافت کرد. نام غیررسمی این جایزه «جایزه نبوغ مک‌آرتور» بود.

شاید هم او بر حرف پدرش صحه گذاشته بود. پژوهش‌های داک‌ورت مفهوم نبوغ را زیر سوال می‌بُرد. هدف او نابودکردن مفهوم استعداد و جایگزین‌کردن تلاش راهبردی به‌جای آن است. داک‌ورت استدلال می‌کند که افراد موفق، ترکیبی از اشتیاق و پشتکار نشان می‌دهند. انگیزه اصلی آن‌ها، عشق به کاری است که به آن مشغول‌اند؛ نه پول یا شهرت. آن‌ها هدف‌های بلندمدتی تعیین می‌کنند و سعی می‌کنند هر روز در کاری که می‌کنند، پیشرفت کنند. هر مانعی هم که آن‌ها را بیازارد، هرگز دست از تلاش برنمی‌دارند. عزمْ نوعی عمل است، نه نوعی استعداد؛ پس می‌توان آن را آموخت.

موفقیت خودِ داک‌ورت چشمگیر بوده است. عزم اکنون یکی از مفاهیم بسیار مشهور و تاثیرگذاری است که در دهه اخیر از روان‌شناسی برآمده است. سخنرانی TED داک‌ورت را بیش از هشت‌میلیون نفر تماشا کرده‌اند. او به کاخ سفید، بانک جهانی، سازمان ملی بسکتبال و مسئولانِ اجرایی لیستِ 500‌تایی مجله فورچون2 مشاوره داده است. در امریکا، دانشگاه‌ها و مدارس دارند طرح‌هایی را اجرا می‌کنند تا عزم دانش‌آموزان و دانشجویان را افزایش دهند. وزیر آموزش‌وپرورش انگلیس، نیکی مورگان، تدابیری را اعلام کرده تا عزم به دانش‌آموزان غیرممتاز القا شود.

داک‌ورت، تبریک پدرش را برای این جایزه با کلمات کوتاه «ممنون بابا» پذیرفت؛ اما تصور می‌کرد که چه می‌گفت اگر می‌توانست زمان را به عقب بازگرداند و چیزی را که حالا می‌داند، آن‌ زمان می­‌دانست:

می‌گفتم: «بابا، تو می‌گویی من نابغه نیستم. حرفی ندارم. تو افراد زیادی را می‌شناسی که از من باهوش‌ترند... اما بگذار چیزی را به تو بگویم. وقتی بزرگ شوم، عاشق کارم خواهم بود... من فقط صاحب شغل نخواهم بود؛ بلکه ندا و فراخوانی خواهم داشت. هر روز خودم را به مبارزه خواهم خواند. وقتی زمین بخورم، دوباره برخواهم خاست. شاید من باهوش‌ترین نباشم؛ اما سعی می‌کنم بیشترین عزم را داشته باشم... پدرجان، در بلندمدت، شاید عزم مهم‌تر از استعداد باشد.»

دقت کنید که این «شایدِ» انتهایی، نیروی تفریح خیالیِ او را از بین می‌بَرد. داک‌ورت واقعاً دوست دارد بگوید که عزم مهم‌تر از استعداد است: هرکس تا زمانی که در علاقه خود پشتکار داشته باشد، می‌تواند به هرچیزی دست یابد. اما او می‌داند که در مقام دانشمند، نمی‌تواند چنین ادعایی کند.

در کتاب عزم، این یک دانشمند است که پژوهش‌هایش را برای عموم شرح می‌دهد. این همان‌ کاری است که دنیل کانمن در تفکر؛ سریع و کند می‌کند. اما برخلاف کتاب کانمن که پر از داده بوده و خواندن آن گاه سخت، عزم بسیار روان است. اما درواقع این کتاب چندان شبیه به کتاب‌های علمی عامه‌پسند نیست و بیشتر شبیه به نمونه‌ای ماهرانه از ژانری است که مالکم گلدوِل پیشگام آن بوده و بسیاری دیگر همچون سوسان کین نویسنده ساکت، آن را ادامه دادند. در این دست کتاب‌ها، روان‌شناسی اجتماعی با حکایت‌ها درمی‌آمیزد تا درسی برای زندگی مطرح کند. اینْ گونه‌ای برتر از خودیاری3 است. کین و گلدول که هر دو برای عزم، نوشتارهای تبلیغاتی نوشتند، خودْ نویسنده‌اند. رسالت اصلی آن‌ها به‌عنوان نویسنده، خشنود و سرگرم‌کردن خوانندگانشان است. رسالت اصلی داک‌ورت بیان علم است: او استاد روان‌شناسی دانشگاه پنسیلوانیاست. پس کتاب عزم علم است یا خودیاری؟

داستانِ ابتدایی داک‌ورت با نوعی کمدی سیاهِ ناخواسته پایان می‌یابد.

چرا تلاش،تلاش و تلاش مجدد کلید رسیدن به موفقیت است

او وقتی نوشتار کتاب خود را به پایان می‌رسانَد، آن را نزد پدر پیر خود می‌بَرد که آن هنگام بر اثر بیماری پارکینسون ناتوان شده است. داک‌ورت در عملی انتقام‌جویانه که شبیه به قصه‌های استیفن کینگ است، تمام کتاب را برای او می‌خوانَد: تک‌تک خطوطِ تک‌تک فصل‌ها. پدرش هم ساکت و بی‌حرکت فقط گوش می‌کند. این کار روزها به طول می‌انجامد.

«وقتی کارم تمام شد، نگاهی به من انداخت. پس از کاری که گویی تمامی نداشت، یک بار سرش را تکان داد و بعد لبخندی زد.»

تعجبی ندارد که عزمْ چنین مفهوم پرطرف‌داری شده است؛ چون به عمیق‌ترین آرزوهایمان برمی‌گردد: همه ما دوست داریم به پتانسیل بی‌نهایت خود و فرزندانمان باور داشته باشیم. این مفهوم همچنین با آرمان موفقیت که ریشه‌هایی عمیق در سرزمین مادری داک‌ورت دارد، کاملاً همخوان است.

در رویای امریکایی، موفقیتْ حاصل قدرت اراده شخصی است: هرکس که سخت تلاش کند و کارِ درست را بکند، می‌تواند به آن برسد. کتاب عزم ظاهراً صحه‌ای علمی بر این می‌گذارد و باور به چنین چیزی حس خوبی دارد. اما به‌قول ریچارد فین‌منِ پزشک، اصل اولِ تحقیق علمی این است که نباید خودتان را گول بزنید؛ «چون فریب‌دادنِ خودتان آسان‌تر از هرکس دیگر است».

در سال‌های اخیر، کتاب‌ها، سخنرانی‌های تِد و سخنرانی‌های افتتاحیه‌ایِ زیادی بوده است که پیامی مشابه پیام داک‌ورت داشته‌اند: درباره استعداد اغراق شده است؛ تلاش (یا ممارست یا نظم درونی) چیزی است که اهمیت دارد. کرل دوئک که او هم روان‌شناس است،

تلاشِ سخت ظاهراً دارد در نبرد با وراثت، اقتصاد و ژنتیک شکست می‌خورد.

با مفهوم «ذهنیت رشد» به شهرتی مشابه داک‌ورت رسیده است. کودکانی که به استعدادِ ذاتی معتقدند و «ذهنیتی متصلب» دارند، در مدرسه عملکرد ضعیف‌تری نسبت به کسانی دارند که توانایی‌هایشان قابل‌تغییر و منعطف است. اگر آثار دوئک یا گلدول یا دنیل کویل را خوانده باشید، استدلال‌های داک‌ورت آشنا به نظر می‌رسد.

شاید اتفاقی نباشد که این مفهومْ درست در زمانی اینچنین مورد تاکید قرار می‌گیرد که این رویا بیش از هر زمان دیگر دور از دسترس به نظر می‌رسد. در پژوهشی از سازمان همکاری و توسعه اقتصادی در سال 2010 روشن شد که در امریکا بیش از هر کشور دیگرِ عضو این سازمان، به‌جز انگلیس و ایتالیا، درآمدها به درآمد والدین پیوند دارد. بنا به این پژوهش، همچنین در امریکا بیش از هر کشور دیگرِ عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی، موفقیت در مدرسه بستگی به پیشینه والدین دارد و چنین امری تفاوتی فاحش با کشورهایی نظیر آلمان دارد. تلاشِ سخت ظاهراً دارد در نبرد با وراثت، اقتصاد و ژنتیک شکست می‌خورد.

تمام این کتاب‌ها اصرار دارند که ما همه درباره موفقیت اشتباه می‌کنیم؛ اما امریکایی‌ها به‌جای اینکه ارزش تلاش را کم بدانند، اتفاقاً بسیار درباره پتانسیل تلاششان اغراق می‌کنند. پژوهشی از موسسه تحقیقاتی پیو در سال 2014 دریافت که 73درصد از امریکایی‌ها معتقدند که تلاش سخت برای موفقیت بسیار مهم است. این رقم نسبت‌به تمام کشورهای موردبررسی در بالاترین جایگاه قرار دارد. فقط 49درصد از آلمانی‌ها با این قضیه موافق بودند.

از شواهد فزاینده بدست‌آمده از منابع مختلف می‌دانیم که هرچند توانایی ذاتی به‌هیچ‌وجه تنها عامل موفقیت نیست، شاید بهترین پیش‌بینی‌کننده آن باشد. این امر به‌خصوص درباره توانایی شناختی صدق می‌کند. به‌طور متوسط، افرادی که هوش بیشتری دارند، درآمد بیشتر و عمر طولانی‌تر دارند و در تصادفات ترافیکی احتمال کشته‌شدنشان کمتر است. یقیناً افراد کندذهنی هستند که موفق می‌شوند و افراد باهوشی که شکست می‌خورند، اما این‌ها استثنا هستند؛ حتی اگر امروز در اداره‌تان طور دیگری به نظر می‌رسید.

گرچه هوش فرد را می‌توان با تحصیلات افزایش داد، هوش در کلِ عمر تقریباً ثابت است. در سال 2011 و 2012، از گروهی از افراد نودساله در اسکاتلند، آزمون IQ گرفته شد. آن‌ها این آزمون را قبلاً در یازده‌سالگی هم انجام داده بودند. بعد از چندین دهه، نتایج همان بود. مطالعات روی دوقلوها حاکی از این است که حداقل نیمی از گوناگونی هوش در هر جمعیت را می‌توان به ژنتیک نسبت داد و رابطه بین هوش ما و والدینمان با افزایش سن بیشتر می‌شود.

استعدادْ دروغ نیست؛ چندان تغییرپذیر هم نیست. در ورزش هم استعدادهای جسمانی مهم‌اند. کتاب دیوید اپستاین به‌نام ژن ورزشی به‌طرزی جامع این ایده را رد می‌کند که برندگان فقط کسانی هستند که بیشترین تلاش را دارند. اگر این‌طور بود، لیتون هِویتْ بهترین تنیسور تاریخ می‌شد. اما شاید بهتر باشد همین‌جا بحث را تمام افرادی که هوش بیشتری دارند، درآمد بیشتر و عمر طولانی‌تر دارند و در تصادفات ترافیکی احتمال کشته‌شدنشان کمتر است.

البته تمام این حرف‌ها هرگز به این معنا نیست که استعدادِ صرف، کلید موفقیت است؛ اما بدون آن نمی‌توان به سطوح بالا رسید. البته چنین چیزی را درباره عزم مطمئن نیستم. یکی از دو مولفه عزم را در نظر بگیرید: اشتیاق، میلی قوی و درونی برای به‌دست‌آوردن آنچه در حیطه منتخبتان می‌خواهید. زندگی‌نامه‌نویسان موتزارت اذعان می‌کنند که بیشترِ انگیزه او برای خلق شاهکارهایش پول بود؛ نه عشق به هنرش. این چیزی است که روان‌شناسان آن را «انگیزه بیرونی» می‌خوانند. هرکس خاطرات آندره آغاسی به‌نام باز را بخواند، به یاد می‌آورَد که او نه‌تنها عشقی به کار خود نداشت، بلکه از تنیس متنفر بود؛ اما پدر قاطعش او را مجبور به تنیس‌بازی می‌کرد. او فقط در اواخر دوران حرفه‌ای‌اش که چندین گرند اسلم برنده شده بود، از این بازی لذت برد.

و اما درباره پشتکار، داستان موفق‌ترین گروه پاپ حاکی از آن است که پشتکار لزوماً خصیصه‌ای ضروری نیست. به‌گفته مارک لوئیزن، زندگی‌نامه‌نویس گروه بیتلز، در سال 1964 این گروه با وجود یکه‌تازی در صحنه لیورپول، نزدیک بود از هم بپاشد؛ چون اعضای آن ملال‌زده شده بودند. تنها چیزی که آن‌ها را کنار یکدیگر نگه داشت، بلندپروازی‌ای بود که بعد از دیداری اتفاقی با برایان اپستاین به آن‌ها تزریق شد. بنا به گفته لوئیزن، مسئله شگفت‌انگیز این نیست که بیتلز در سال 1970 از یکدیگر جدا شدند؛ بلکه این است که آن‌ها این‌همه مدت را کنار یکدیگر ماندند.

یقیناً این‌ها همه شنیده‌ها هستند؛ اما داک‌ورت هم تا حد زیادی بر چنین شنیده‌هایی تکیه می‌کند. شواهدی که او از آن‌ها استفاده کند، به‌طور شگفت‌آوری کم است. این شواهد شامل پرسشنامه‌ای است که آن را «مقیاس عزم» می‌نامد و از آن برای ارزیابی شخصیت افراد در حوزه‌های موفق و پردستاورد استفاده می‌کند؛ نظیر رقابت‌کنندگان در مسابقه املا و دانشجویان افسری آکادمی نظامی وست‌پوینت. فضایی که در کتابِ او به داده‌های علمی اختصاص داده می‌شود، با درج آن‌همه داستان‌های انگیزشی، کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود. داستان‌هایی از افراد موفق، مصاحبه با افراد موفق همچون رودی گینز، شناگر المپیک و جیمی دایمن مدیرعامل شرکت هلدینگِ «جی‌پی‌مورگان چیس» و حتی مصاحبه با فردی که با افراد موفق مصاحبه می‌کند، صفحات این کتاب را پر می‌کنند.

تمام این افرادِ الگو، عزم زیادی از خود نشان می‌دهند؛ اما خب همه ما دوست داریم موفقیت خود را مبتنی بر تلاش سخت بدانیم. داک‌ورت هیچ‌جا به مشکلات خودسنجی نمی‌پردازد یا نمونه‌های مخالف نمی‌آورد. چرا با افرادی مصاحبه نشود که عزم راسخ داشته‌اند، اما به موفقیتی نرسیده‌اند؟ اگر چنین افرادی وجود ندارند، شاید این نشان دهد که این نظریه دواری است: ما به افراد موفق، «دارای‌عزم» می‌گوییم؛ چون عزم را به افراد موفق نسبت می‌دهیم.

داک‌ورت مسئله بیولوژی را نیز از قلم می‌اندازد. فصلی که او به ژنتیک اختصاص داده، کوتاه و سطحی است و به بررسی ادبیات ژن و تحصیل نمی‌پردازد. در پژوهشی اخیر به‌رهبری رابرت پلومین از کینگ کالج لندن روشن شد که عزم تا حد زیادی وراثتی است. به‌بیان‌دیگر عزم هم خودش نوعی استعداد است. البته این بدین معنا نیست که نمی‌توان آن را افزایش داد؛ هرچند شواهدی چندانی هم مبنی بر امکان افزایش آن وجود ندارد. باوجوداین قراردادنِ عزم در برابر استعداد توسط داک‌ورت را نیز رد می‌کند.

دانشمندانی که نظریه داک‌ورت را به‌طور جدی آزموده‌اند، اتفاق‌نظر دارند که عزم شاید در رسیدن به موفقیت تحصیلی موثر باشد، اما تاثیر آن در مقایسه با هوش، بسیار ناچیز است. همکاران داک‌ورت هم این یافته‌ها را چیز جدیدی نمی‌دانند. عزم شکلی دیگر از خصیصه‌های شخصیتی‌ای است که قبلاً بسیار مورد مطالعه قرار گرفته‌اند؛ به‌خصوص «وظیفه‌شناسی»4 یا نظم درونی5 که قطعاً بر موفقیت تاثیر دارد، اما تاثیر آن در مقایسه با هوش ناچیز است.

به‌بیان‌دیگر، عزم را نباید هیچ در نظر بگیریم؛ اما چیزی جدید یا مثلاً راز موفقیت هم نیست. درواقع این مفهوم، برندی نو برای دانسته‌های پیشین است که ظاهراً بسیار هم موفق از آب درآمده است.

شاید بپرسید که مگر این چه مشکلی دارد؟ کتاب داک‌ورت لذت‌بخش است و ایده‌هایی جالب برای والدین دارد؛ مثلاً اینکه هر عضو خانواده باید یک «چیز سخت» بردارد که نیازمند ممارست و تعهد بلندمدت است. مصلحان نظام آموزشی در امریکا و انگلیس دریافته‌اند که عزمْ سلاحی پرکاربرد است که با آن می‌توان به جنگ انتظارات پایینی رفت که می‌توانند جلوی شکوفایی پتانسیل افراد غیرممتاز را بگیرند.

اما این ما را به مسئله دردناک طبقه اجتماعی می‌رساند. به‌گفته برخی منتقدانِ داک‌ورت، باور به اینکه عزمْ مهم‌ترین فاکتور است، می‌تواند به این باور تبدیل شود که کودکان فقیر فقط باید سخت‌تر کار کنند یا شخصیت‌هایی قوی‌تر داشته باشند تا از سایرین جلو بزنند. واقعاً فکر نمی‌کنم که داک‌ورت به چنین چیزی باور داشته باشد. او قبلاً در مدرسه‌ای در منطقه فقیر شهر تدریس کرده است. باوجوداین اصلاً این بحث را در کتابش پیش نمی‌کشد که به‌جز نداشتنِ عزم و دلبستگیِ نادرست ما به استعداد، چه چیز این کودکان فقیر را عقب نگه می‌دارد.

مثلاً این مسئله مطرح نمی‌شود که چقدر سخت می‌توان وقتی برای «چیزهای سخت» پیدا کرد؛ درحالی‌که چیز سخت برای شما به‌دست‌آوردن غذا و دوری از آسیب جسمانی است. داک‌ورت در نمونه‌ای دیگر که شبیه به لطیفه است، اما لطیفه نیست، به ما می‌گوید که شوهرش چه چیزی را به‌عنوان «چیز سخت» انتخاب کرده است: او سعی می‌کند «به‌عنوان یکی از توسعه‌دهندگان املاک، خوب و خوب‌تر شود».

داک‌ورت به‌خصوص دانشگاه هاروارد را به‌خاطر‌ این تحسین می‌کند که فعالیت‌های فوق‌برنامه و ظاهراً افزایش‌دهنده عزم را بخشی از معیار پذیرش خود قرار داده‌اند. او این مسئله را مطرح نمی‌کند که شاید این امر مانعی دیگر بر سر راه بچه‌های طبقه کارگری باشد که می‌خواهند وارد دانشگاه‌های معتبر شوند. این مشکل را لارن ریوِرا، جامعه‌شناس، در کتاب چاپ 2015 خود با عنوان شجره‌نامه با جزئیات بررسی می‌کند. وقتی آخرهفته‌ها هم در فروشگاه تاکو بل کار می‌کنید و کسی دیگر را نمی‌شناسید که قایقرانی کند، دشوار می‌توانید به باشگاه قایقرانی بروید.

مسئله این نیست که سوالات طرح‌شده در اینجا ثابت می‌کند که داک‌ورت در اشتباه است؛ مسئله این است که کتاب عزم هرگز به این مسائل نمی‌پردازد. به همین خاطر است که خواندنِ این کتاب لذت‌بخش است؛ اما راضی‌کننده نیست. دنیل کانمن در کتاب تفکر؛ سریع و کند طرحی پژوهشی را بررسی می‌کند که با برجسته‌ترین رقیب دانشگاهی خود طراحی کرده است تا حدومرز نظریه خود را بیابد. اینکه دقیقاً معلوم کنیم چرا ممکن است اشتباه کرده باشیم و سپس جسورانه این احتمال را واکاوی کنیم، چیزی است که باعث تمایز علم از داستان‌سرایی می‌شود. داک‌ورت علاقه‌ای به این ندارد که چطور ممکن است فریب خورده باشد. به همین خاطر استدلال‌های کتاب عزم بیشتر به خودیاری یا حتی تعلیمات دینی شبیه است تا علم.

اگر نتوان به‌طور جدی در اشتباه بود، نمی‌توان به‌طور جدی هم درست گفت. وقتی خوب به قضیه نگاه کنیم، داک‌ورت فقط پیشنهاد تغییری کوچک در نقطه توجه را می‌دهد، نه فرضیه‌ای پرمغز و ‌آزمون‌پذیر. او انکار نمی‌کند که چیزی به‌نام «توانایی ذاتی» وجود دارد؛ بلکه فقط می‌خواهد نقش نوعی خاص از تلاش را برجسته کند. باتوجه‌به اینکه همه، ازجمله دانشمندان، غیردانشمندان و معلمان قبول دارند که تلاشْ مهم است، به همین خاطر او در نقش عزم اغراق می‌کند و آن را در جنگی بی‌معنی در برابر استعداد قرار می‌دهد. در مه غلیظی که از این بحث حاصل می‌شود، هیچ‌کس واقعاً درست یا غلط نمی‌گوید. پدرش اشتباه می‌کرد که می‌گفت او نابغه نیست؛ اما راست می‌گفت اگر فرض کنیم نبوغ وجود ندارد.

در مصاحبه‌ای‌ تبلیغی با پادکست رادیویی فریکونومیک، مجری، استیفن جی دابنر از داک‌ورت می‌پرسد: «اگر در مورد عزم اشتباه کرده باشید، چه؟» داک‌ورت پاسخ خود را اینگونه به پایان می‌رساند:

«من اشتباه کنم؟ فکر کنم برایم سخت است که بعد از این بیست سال، چنین چیزی را باور کنم. تحقیق می‌گوید که کیفیت و کمیت تلاشتان مهم نیست... پس می‌دانید، ممکن است اشتباه کنم؛ فقط اینکه به‌سختی می‌توانم به‌طور بنیادی تصور کنم که اشتباه می‌کنم.»

عزم؛ قدرت اشتیاق و پشتکار نوشته آنجلا داک‌ورت را انتشارات ورمیلیون در 352 صفحه و با قیمت بیست پوند منتشر کرده است.

 

منبع دریافت این مطلب : ترجمان

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.
ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!